خاطره ای از فرزند سردار باقرزاده از جهاد مغنیه (فرزند شهید عماد مغنیه)

آخرین بار، همین دو هفته پیش بود که موقع خداحافظی بغلش کردم..


خواستم بهش بگم جهاد چقدر نوربالا میزنی.. چقدر بوی شهادت میدی..


اما بغض گلوم رو گرفت.. فقط گفتم تو رو خدا مراقب خودت باش..


خنده ای کرد که برق دندانهای سفید و خوشگلش هنوز توی ذهنمه..


گفت إن شاء الله زود همدیگرو می بینیم..


و جهاد رفت و فقط آه حسرت برای من باقی ماند..

شهادتــ بر تو مبارکــ